سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مادر بزرگ(شعر) (دوشنبه 85/8/8 ساعت 12:24 عصر)

این شعر رو من به مادر بزرگ نازنینم و تمامی مادر بزرگهای

مهربون تقدیم میکنم.

(مادر بزرگم جلوی چشای خودم از دنیا رفت

خداوند روحش شاد کنه)

مادربزرگ

توی قاب عکس سفید مادر بزرگ نشسته

تبسم  روی  لباش  بغض  من  شکسته

چشمای سیاه قشنگش مثل شبی زیباست

انگاری باهام حرف میزنه نگاهش آشناست

یاد حرفاش می افتم که به من امید میداد

میگفت پایان شب سیاه یک رو زپرامید میاد

بوی عطر دامنش  بویی  از  وفا  بود

فکر ذکرش با خدا پر از مهرصفا بود

یه روبانه سیاه وصل روی عکسش

کی میاد باز کنارم ببوسم هردودستش

یک  شب  سیاه  تاریک  جغدا  آواز میخوندن

شب تاریک طی نمیشد انگاری مرثیه میخوندن

دیدم  چشماشو  بسته  گفتم  شاید  خوابیده

گفتم چرا ساکته ؟ خواب  بهشت  دیده !!؟

دیدم  نفسش نمیاد  دنیا رو  سرم خراب شد

گریه میکردم براش اشکم به سرخیه شراب شد

میرم  سر مزارش  گل  میریزم  به  پاش

مدیون اون عشقشم  خودم  میمیرم  براش

گل سفید میبرم براش در شاءنش نباشه

میکنم سرخ با اشکم  واژه عشقم  باشه





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 7 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 2237 بازدید
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •