سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برای شهره (شعر) (دوشنبه 85/8/8 ساعت 12:26 عصر)
سلام

این ترانه رو تقدیم کسی میکنم که در زندگی من نقش ناجی

داشت و مثل شمع برای من سوخت تا معنی سالم زندگی کردن

بفهمم

برای شهره

صدات چه نازه ترانه سازه

طنین  عشق  قصه  سازه

لبات  همیشه  خنده  داره

چشات یه دنیا  واژه  داره

کویر  خشکم  شهره باران

کرده دلم  را  سبزه زاران

عاشقت هستم همچو مجنون

نباشی نیستم  گنگ حیرون

نمک نشسته  توی کارات

پاک مقدس   بوی  حرفات

اومدی  دنیا  ماه  خرداد

خدای عشقم تو رو به من داد

به پای شهره جونم فدا شه

به پای اشکش سرم جدا شه

شریک دردم شریک رنجم

الماس نابه  همیشه  گنجم

سامی بمیره  واسه  دردات

حوضچه ای باشه واسه پرهات

به پام نشستی  همچو  لیلی

دوست دارم من خیلی خیلی





پیشت میام ( شعر ) (دوشنبه 85/8/8 ساعت 12:26 عصر)

پیشت میام

بوی سیب بوی گل میاد از عطر تنت

بوی مهر بوی عشق میاد از خندیدنت

اومدن فرشته ها از آسمون به دیدنت

اومدن به این زمین نگا کنن رقصیدنت

خیلی زود گذاشتی رفتی منو با تنهاییام

تویی اون دلیل من تک مرهم خستگیام

اون بالا جام خالیه میدونم ناز قشنگ

منتظر بمون عزیزم خیلی زود پیشت میام

دستاتو ازم گرفتن گم شدم از رفتنت

روح تو بردن گذاشتن پیش من اون بدنت

کاشکی من کور میشدم نمیدیدم اون کفنت

خیلی زود میام پیشت به اون بالا به دیدنت

روی این سنگ مزارت نوشته ((پیشم بمون))

اینجا سرده عزیزم برف میاد از آسمون

من میگم بی تو محاله عاشقی رنگ نداره

همه جا تاریک و سرده حتی این خورشیدمون





ما چرا شرم را از یاد برده ایم ( شعر ) (دوشنبه 85/8/8 ساعت 12:25 عصر)

               ما چرا شرم را از یاد برده ایم

 

ما چرا دزد را گردن میزنیم

دست زور اغلب بر زن میزنیم

ما چرا گردن به ناحق میدهیم

ظلم و ماتم را اغلب یاری میدهیم

ما چرا خشکسالی را باعث شویم

جنگلی را سلطان آتش میشویم

ما چرا مظلوم را دست پس میزنیم

آبرو  از  او  از  آن  میبریم

ما چرا ظالم را راهی میکنیم

رند و رندان را همراهی میکنیم

ما چرا فریاد بر حق میکشیم

خون برادر همچو آبی میچشیم

ما چرا دریا را مشکی میکشیم

آبی نیلی به ظلمت میکشیم

ما چرا حق یتیمان میخوریم

شاخ و برگ آنها از ته میبریم

ما چرا رو به تباهی میرویم

راه کج از نیمه راهان میرویم

ما چرا شرم را از یاد برده ایم

ما خجالت را در خود کشته ایم

ما چرا عشق را قربانی میکنیم

میکنیم فکر که شاید هم برده ایم





مادر بزرگ(شعر) (دوشنبه 85/8/8 ساعت 12:24 عصر)

این شعر رو من به مادر بزرگ نازنینم و تمامی مادر بزرگهای

مهربون تقدیم میکنم.

(مادر بزرگم جلوی چشای خودم از دنیا رفت

خداوند روحش شاد کنه)

مادربزرگ

توی قاب عکس سفید مادر بزرگ نشسته

تبسم  روی  لباش  بغض  من  شکسته

چشمای سیاه قشنگش مثل شبی زیباست

انگاری باهام حرف میزنه نگاهش آشناست

یاد حرفاش می افتم که به من امید میداد

میگفت پایان شب سیاه یک رو زپرامید میاد

بوی عطر دامنش  بویی  از  وفا  بود

فکر ذکرش با خدا پر از مهرصفا بود

یه روبانه سیاه وصل روی عکسش

کی میاد باز کنارم ببوسم هردودستش

یک  شب  سیاه  تاریک  جغدا  آواز میخوندن

شب تاریک طی نمیشد انگاری مرثیه میخوندن

دیدم  چشماشو  بسته  گفتم  شاید  خوابیده

گفتم چرا ساکته ؟ خواب  بهشت  دیده !!؟

دیدم  نفسش نمیاد  دنیا رو  سرم خراب شد

گریه میکردم براش اشکم به سرخیه شراب شد

میرم  سر مزارش  گل  میریزم  به  پاش

مدیون اون عشقشم  خودم  میمیرم  براش

گل سفید میبرم براش در شاءنش نباشه

میکنم سرخ با اشکم  واژه عشقم  باشه





گل خشک روی طاغچه (شعر) (دوشنبه 85/8/8 ساعت 12:23 عصر)

                                           گل خشک روی  طاغچه

گل خشک روی طاغچه تو رو یاده من میاره

توی این شب شکنجه بارون غربت میباره

لحظه های بی تو بودن مثل اعدام بهاره

تنها دلخوشیم چشمک کم نور از یک ستاره

مثل شمع دارم میسوزم از غم

تلف میشم تو این مزاره مبهم

شده خنجر فکر تو روی پشتم

آتیش داغ خیالت توی مشتم

قلم سیاه شعرم خلوت سیاه سینه

میکنه پر کوره عشقم ز کینه

گناه من چه بوده که باشم تنها همیشه

توی حسرت نگاهت توی حسرت یه بیشه

خطای من چه بوده که بسوزم همچو مجنون

نفسم حبس شه تو سینه زیر اوار توی زندون





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 2240 بازدید
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •